داستان هیولاها در محل کار، ۶ ماه بعد از اتفاقات پایان فیلم کارخانه هیولاها رخ می‌دهد، جایی که مایک و سالی متوجه می شوند که خنده کودکان ده برابر انرژی بیشتری نسبت به جیغ کشیدن آن‌ها از شدت وحشت ایجاد می‌کند و حالا نیروگاه مرکزی شهر مانسترپلیس از خنده کودکان برای سوخت خود استفاده می‌کند.

هیولاها برای بالا بردن قدرت شهرشان، کودکان را می‌ترسانند اما از مواجهه‌ی مستقیم با آنها هراس دارند چراکه ممکن است آلوده شوند. در این میان، دختر بچه‌ای وارد شهر آنها می‌شود و تحولات بسیاری در آنجا به وقوع می‌پیوندد.

«مارلین» پس از اتفاق تلخی که برای همسر و بچه‌هایش می‌افتد، از تنها فرزند خود یعنی «نیمو» به شدت مواظبت کرده و به او اجازه‌ی کوچکترین ریسک را نمی‌دهد و همین مساله باعث به‌وجود آمدن اختلاف بین آن دو می‌شود. روزی که «نیمو» برای اولین بار به مدرسه رفته بود، توسط غواصی شکار شده و «مارلین» سفر درازی را برای پیدا کردن او آغاز می‌کند.

داستان یک ماهی تنگ دوست داشتنی اما فراموش کار که مجددا با عزیزانش متحد می شود و همه در طول مسیر چند چیز در مورد معنای واقعی خانواده یاد می گیرند.

کارل فردریکسن با اکراه موافقت می کند که با یک دوست خانم قرار بگذارد، اما مسلماً نمی داند که این روزها یک قرار ملاقات به چه شکلی انجام می شود. داگ که همیشه دوست مفیدی برای او بوده، وارد عمل می‌شود تا عصبانیت‌های کارل قبل از قرار ملاقات را آرام کند و نکات آزموده‌شده و واقعی را برای دوست‌یابی ارائه می‌کند.

پیرمردی در شهر بزرگی زندگی می‌کند اما نتوانسته خود را با شرایط اجتماعی تطبیق دهد. شهرداری قصد دارد خانه‌ی او را تخریب کند اما او حاضر به ترک آنجا نیست و با وصل کردن هزاران بادکنک به خانه‌اش، سفر هیجان‌انگیزی را شروع می‌کند.

مسابقه ی بزرگی آغاز شده است و مک کوئین قصد دارد به رقیبان خود ثابت کند هنوز هم بهترین راننده مسابقات اتومبیلرانی در جهان است.

ماجراهای داگ، سگی در فیلم 'بالا' در حالی که خطرات حومه شهر را کشف می کند.