«اجکوم» (هنکس) سر نگهبان بخش محکومان مرگ یک زندان ایالتی است. یکی از زندانیان، سیاه پوست تنومند و قوی هیکلی به نام «جان کافی» (دانکن) است که به اتهام قتل دو دختر بچه، به اعدام محکوم شده، در حالی که نیروی خارق العاده ی شفابخشی دارد.

یک فیلمنامه نویس مشکل دار بعد از اینکه دوستان عجیب غریب اش سگ یک گانگستر را می ربایند، به طور اتفاقی درگیر جنایت های زیرزمینی شهر لس آنجلس می شود...

«تراویس آندرسن» (استنتن) که چهار سال پیش گم شده، در یک شهر کوچک مرزی پیدا می شود. «والت» (استاکول)، برادر کوچک ترش که سرپرستی پسر هفت ساله ی «تراویس» – «هانتر» (کارسن) – را به عهده دارد او را نزد خود می آورد. «تراویس» می خواهد به دنبال همسرش، «جین» (کینسکی)، برود که او نیز چهار سال پیش ناپدید شده...

روایت سفر معنوی یک پیرمرد سالخورده 90 ساله کافر.

یک دختر فقیر باید بین علاقه‌مندی‌های قرار گرفتن با معشوق دوران کودکی‌اش یا یک پلی‌بوی ثروتمند اما حساس یکی را انتخاب کند.

طلوع جنگ جهانی سوم است. در کوه‌های غربی آمریکا، گروهی از نوجوانان با هم متحد می‌شوند تا از شهر و کشورشان در برابر تهاجم نیروهای شوروی دفاع کنند.

پسربچه ای شهوانی یک ماشین عجیب و غریب با ذهن شیطانی خودش می خرد و طبیعتش شروع به تغییر می کند تا آن را منعکس کند.

در سال 1997، اواخر جنگ بزرگ بین ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی است. و کل جزیره منهتن به یک زندان غول پیکر با حداکثر امنیت تبدیل شده است. هنگامی که ایر فورس وان ربوده می شود و به جزیره سقوط می کند، رئیس جمهور توسط گروهی از زندانیان گروگان گرفته می شود. مار پلیسکن، یک سرباز سابق نیروهای ویژه که تبدیل به جنایتکار شده است، برای بازپس گیری رئیس جمهور در ازای آزادی خود استخدام می شود.

جایی میان کارولاینای شمالی و جنوبی. «سیلر ریپلی» (کیج) جلوی چشم های محبوبه اش، «لولا» (درن)، مردی را که با چاقو به او حمله کرده، می کشد و به زندان می افتد. اما بیست و دو ماه و هجده روز بعد که آزاد می شود «لولا» با این که مادرش «ماری یتا» (لد) ملاقات آن دو را ممنوع کرده، به دیدنش می رود. عشاق از شهر می روند و به سوی نیو اورلیانز به راه می افتند...

سفینه ی «نوسترومو» برای انجام پژوهش های فضایی به کهکشان فرستاده و یکی از سرنشینان آن به نام «کین» (هرت) ناخواسته باعث ورود موجودی ناشناخته به درون سفینه می شود. موجودی که خیلی سریع رشد می کند و به نظر می رسد هدفی جز کشتار و نابودی نداشته باشد..

رنگو یک آفتاب پرست معمولی است که بصورت تصادفی به شهری بنام «خاک» می رسد. یک شهر دور افتاده و بی قانون در غرب وحشی، در انتظاری ناامیدانه برای یک کلانتر جدید.

"راننده" و "مکانیک" دو علاقه مند به ماشین هستند که با "چوی" مدل 1955 خود در جنوب آمریکا سفر کرده و ماشینهای دیگر را به مسابقه دعوت می کنند. آن دو کاملا خود را وقف ماشین کرده و در مواقع نیاز با هم صحبت می کنند. در یک پمپ بنزین آنها با مردی میانسال آشنا می شوند که آنها را به مسابقه ای تا واشینگتن دعوت می کند...

"اتو" راکری ناامید از شغل خود استعفا داده و از دوست دختر خود جدا می شود.او که بی هدف در خیابانها پرسه می زند،توسط یک مامور استخدام می شود تا تملک یک خودرو را پس بگیرد و...

یک بازیگر زن در حال عادت کردن به اخلاق و ویژگی های نقشی است که در فیلمی بر عهده گرفته. بعد از مدتی جهان او تبدیل به کابوسی عجیب و غریب می گردد.

"سارا تیلور" روانشناس پلیس با "تونی رامیرز" مرد جوان اسرارآمیز و جذابی آشنا می شود. آنها عاشق یکدیگر می شوند اما وقتی تماسهای ناشناس به او شروع می شود شخصیتش تغییر می کند...