1979

سالها پیش در آفریقا وقتی یک آلمانی حیوانات آفریقا را به باغ وحشهای کانادا می فروشد،"اسلیم" و "تام" از اینکار ناراحت می شوند.آنها تصمیم می گیرند به او و گروهش درسی برای همیشه بدهند..

یک پسر روستایی ساده دل و پناه گرفته ناگهان تصمیم می گیرد خانه خانوادگی خود را ترک کند تا زندگی در شهر بزرگ را تجربه کند، جایی که ساده لوحی او هم بهترین دوست و هم بدترین دشمن اوست.

یک باند خیابانی معروف به The Warriors باید از برانکس تا زمین چمن خانه خود در جزیره کونی بجنگند، زمانی که به دروغ متهم به ترور یک رهبر محترم باند می شوند.

زمان آینده. «نایت رایدر» (گیل)، سردسته ی روان پریش گروهی موتور سیکلت سوار هنگام تعقیب پلیس تصادف می کند و کشته می شود. «مکس راکاتانسکی» (گیبسن)، مأمور کارآمد پلیس با ترغیب رئیسش، «مکافی» (وارد) از استعفا منصرف می شود و با رفیقش «جیم گوس» (بیسلی) کارشان را شروع می کنند...

قرن بیست و سوم.خبرهای رسیده از مقر فرماندهی استارفلیت در سن فرانسیسکو، حاکی از هجوم نیروهای عظیم ابری شکلی به سوی زمین است. «فرمانده کرک» (شاتنر) فرماندهی سفینه ی قدیمی اینتر پرایز را برای مقابله با این هجوم به عهده می گیرد...

یک سفینه ی فضایی هنگام پرواز آزمایشی ربوده می شود. «جیمز باند» (مور) در مأموریتش برای یافتن ردی از سفینه، متوجه یک مرکز تحقیقات فضایی می شود در می یابد که این مرکز در اصل پوششی برای اعمال خلاف نابغه ی خبیثی به نام «هوگو دراکس» است...

سفینه ی «نوسترومو» برای انجام پژوهش های فضایی به کهکشان فرستاده و یکی از سرنشینان آن به نام «کین» (هرت) ناخواسته باعث ورود موجودی ناشناخته به درون سفینه می شود. موجودی که خیلی سریع رشد می کند و به نظر می رسد هدفی جز کشتار و نابودی نداشته باشد..

فیلم بر روی زندگی "برایان" یک یهودی است تمرکز می کند. بعد از پیوستن او به سازمان ضد رومی "برایان" به اشتباه به عنوان یک پیامبر در نظر گرفته می شود و ...

چهار دوست در اثر کارهایی که میکنند از دانشگاه اخراج میشوند و برای فرار از دست طلبکاران خود به یک شهر دیگر میروند، در آنجا با یک خانه ای که دوتا نابینا در آن زندگی می کنند مواجه می شوند و…

واشینگتن. «چنس» (سلرز)، مرد میان سال بی سواد و نادان، مدتهاست که عنوان باغبان در خانه ی ارباب پیرش زندگی می کند و تنها از طریق تلویزیون با دنیای خارج ارتباط دارد. پس از مرگ پیرمرد، او مجبور به ترک خانه می شود و خیلی زود به خانه ی سیاستمدار ثروتمندی به نام «بنجامین راند» (داگلاس) راه پیدا می کند...

سال 1960. پس از چندین بار اقدام به فرار، «فرانک ماریس» (ایست وود) را از زندان آتلانتا به آلکاتراز منتقل می کنند و «رئیس زندان» (مک گوهان)، که به زندانش می نازد، به او می گوید که هرگز کسی از آن جا فرار نکرده و فرار هم نخواهد کرد. اما در این جا نیز «فرانک» تصمیم می گیرد که فرار کند...

زمان جنگهای ویتنام است. به کاپیتان «ویلارد» دستور داده می شود که به جنگلی در کامبودیا رفته و سرهنگ کورتز خائن را که درون جنگل برای خودش ارتشی تشکیل داده را پیدا کرده و بکشد. زمانیکه او در جنگل فرود می آید کم کم توسط نیروهای مرموزی در جنگل گرفتار شده تا حدی که دچار جنون می شود. همراهان وی هم یکی یکی به قتل می رسند. همینطور که ویلارد به مسیرش ادامه می دهد بیشتر و بیشتر شبیه کسی می شود که برای کشتنش فرستاده شده است...

در مرکز کشور، «منطقه ی» مرموزی پدیدار می شود که به نظر می رسد نتیجه ی سقوط یک شهاب سنگ یا سفینه فضایی باشد. «استاکر» (کایدانوفسکی) تصمیم دارد بدون اعتنا به قوانین، در قبال دریافت پول، به عنوان راهنما دو مرد را به آن جا ببرد.

پائولو خواستار این است که یک بار دیگر با راکی مبارزه کرده و آبروی رفته خود را بازیابد. از طرفی راکی که به تازگی با آدریان ازدواج کرده، با مشکلات بی شمار و البته تازه ای دست و پنجه نرم می کند...

این فیلم داستان یک نویسنده ی تلویزیونی را روایت می کند که از همسرش جدا شده است و با یک دختر نوجوان رابطه دارد. زندگی او هنگامی پیچیده می شود که او عاشق دوست دختر بهترین دوستش می شود.

مردی که به تازگی از همسرش جدا شده، سعی می کند به تنهایی از پسرش مراقبت کند، در حالی که باید در دادگاه هم برای گرفتن سرپرستی او بجنگد.

وکیلی جوان به نام «آرتور کرکلند» (پاچینو)، در کارش دچار دردسرهای بسیاری می شود؛ به خصوص وقتی که تصمیم می گیرد دفاع از «قاضی فلمینگ» (فورسایت) را - به اتهام هتک حرمت - بر عهده گیرد...

دو مرد به یک دختر فقیر علاقه مند می شوند و...